نتایج جستجو برای عبارت :

گریستن برای شلواری که اندازه‌ام نبود

انشای بسیار زیبای یکی از دوستام، حتما بخونیدش!
مستی به وقت نیمه شب
درست در تکاپو برای یافتنی اوجی دردناک برای این سری که گرمای پرواز بر فراز نوشته را بال بزند و بعد در نقطه ای که انتظارش را ندارید با ترس سقوط آشنا کند.

ادامه مطلب
اینكه سلاح فروخته شده دراثرتعویض محل فروش یامدت زمانی بالاارزش بالایی میافت برای دونالدوحشت آفرین بود.
اوهمیشه ازیادآورشدن عبارت كاغذفاقدارزش واهمه نداشت.معاهدات اسلحه وغیره بیشترزیان نصیبش میكردند.
امكان داشت كشورهاسلاح هارامهندسى معكوس كنند.ازآن جهت تحمیل قوانین استفاده كنندیاازآن بعنوان جانشین طلاودلاراستفاده كنند.
فكراوسراسرسودآورى نداشت دركل بروزبودن همه سلاح هادركشورهاراخواستارنبود.
در دنیای بزرگتر ها دیگر خبری از هفت سنگ نبود
دیگر صدای سوک سوک قایم شدن زیر تخت نبود
دیگر خبری از دفتر نقاشی و مداد رنگی نبود
دیگر شوق تعطیلی در یک روز برفی نبود
دیگر داغ شدن پاها از بازی فوتبال نبود
دیگر شوق گرفتن عیدی بعد هر سال نبود
دیگر خبری از کتاب های تن تن و قهرمان بازی نبود
دیگر خبری از کل کل بچه ها سر قرمز و آبی نبود
دیگر خبری از سر زدن  و زنگ زدن و گل خشکیده داخل نامه نبود
دیگر پشت سرم رفیق و هم بازی که نه حتی سایه ام نبود
دیگر زندگی ام ب
کاش که این ساده دل عاشق و رسوا نبودکاش که چشمان تو این همه زیبا نبودکاش رها میشدم از غم دلدادگیصورت آن آشنا این همه بیتا نبودگرد جهان گشتم و غیر تو ام خواست نیستکاش که لبهای تو شککر و حلوا نبودگفتمش این راز و از خون جگر ها که رفتگفت که اسرار عشق حل معما نبود
من به اندازه ی تموم اتفاق های بدی که تو زندگیم افتاده به خودم مدیونم، به اندازه ی بدی هایی که در حقم شدو در مقابلش فقط سکوت کردم! به اندازه ی شبهایی که تا صبح بیدار موندمو خوابم نمیبرد، به اندازه ی کارایی که دوست داشتم و نکردم! به اندازه ی غرور بیجایی که  بعضی وقتها داشتم، به اندازه ی جرأت نداشتنم، به اندازه ی خوردن بعضی از حرفامو نگفتنشون، به اندازه ی کم کاری هام واسه موفق نشدنم، به اندازه ی همه ی این ها به خودم مدیونم! من ادم بدقولی بودم واسه
پولیش و واکس 3 اکستریم هایبریدنت سوناکس : 

پودر اکسید آلومینیومی بسیار ریز باعث رفع نور Verkratzungen ، لایه های خشک شده و صاف شدن رنگ می شود.
براق عمیق و براق ، ترمیم و ترمیم شدید رنگ کارایی دارد.
مناسب برای بدنه
براق کننده، محافظت کننده، پولیش کاری،تشکیل لایه‌ای با دوام بر روی رنگ خودرو

شناسه محصول : 202200
 
 
 نیاز دارم با تو حرف بزنم و سیر ببینمت. از نزدیک ببینمت، شفاف و بدون فاصله، چشمانت را وارسی کنم، گونه‌ات را که میخندند یا نه، لبانت را دقیق شوم که چه میگویند... همیشه نیاز داشتم و البتّه از اینکه ندارمت فرار کرده‌ام. خودم را گول زده‌ام، بیهوده خودم را این من ساده را گول زده‌ام که نبودنت و نداشتنت توجیه‌پذیر است، امّا نبود. بودنت ساده‌ترین اتّفاق میتوانست باشد، امّا برای من نبود. اینکه باشی میتوانست ساده‌ترین اتّفاق جهان و شیرین‌ترین
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
سال ها طی شد و دل، زائرِ محبوب نبوداین همه سال نشستن به دعا خوب نبودنه غم قحطی و نان داشت، نه داغ پیریجز غم دوری یوسف، غم یعقوب نبودهرچه گشتم عملی هدیه به آقام کنمبین بار عملم، توشه ی مرغوب نبودحاجت از چشم ترم خواند و دعایم فرمودگرچه حاجت به دلم مانده‌ و مکتوب نبوداز ازل سینه ی زهرایی ما سینه زنانجز به آقای نجف، ملحق و منسوب نبودنکند راه حرم، راه نجف، بسته شودسال ها بود دلم این همه آشوب نبودچشم خشکید
تا که سر به روی پیکرم گذاشت، جز قلم، سری به دستِ من نبود
هیچ درد سر نداشتم، اگر: این زبانِ سرخ در دهن نبود
دستِ بی‌اجازه‌ی پدر، بلند... وای از زبانِ تلخِ مادرم
کاش در زبان مادریِّ من، زن بُنِ مضارعِ زدن نبود
مادرم وطن! بگو کدام دیو، بچه‌هات را به مرزها فروخت 
مادرم وطن! بگو پدر نبود، آن که هرگز اهلِ این وطن نبود
پای حجله‌های خون، برادرم، پاش را فروخت، یک عصا خرید 
او بدونِ پا به جشنِ مرگ رفت، بس که هیچ پای‌بندِ تن نبود
توی واژه‌نامه جای جنگ،
دیشب واقعا حالم خوب نبود. هنوزم حالم خوب نیست. نوشتن راجع بهش برای این نبود که بخوام مثلا خودمو نشون بدم یا ترحم کسیو جلب کنم. من فقط بی اندازه ناراحت بودم. دیگه اینجا هم نگم؟؟؟ اینجا که تمام زندگیم تو زیرو بمش هست؟ همیشه که همه چی خوب نیست. منم حالم همیشه خوب نیست. تازه تقصیر من نبود. هیچکس منو نمیفهمه :((( دلم میخواد دیگه تنها باشم اون حس مزخرف تنهایی بهتر از تو جمع بودنه :((( بگذریم. برم کار کنم. منو دور کنه از این فکرو خیالا. 
پدر و مادر پدرم در قید حیات نبودند. مامان هروقت میرفت خونه مامان بزرگم دو سه روز بمونه بابا به من میگفت مامانت که نیست بچه یتیمم.
بابا اهل ابراز احساسات کلامی و پرحرفی نبود اما با هیچ کس هم اندازه مامان حرف نمیزد. بزرگ تر شدم و فهمیدم آدم برای کسی که دوستش داره همیشه حرف داره. 
 
ترک اعتیاد و روش های درمان آن
اگر چه عوارض ثانویه اعتیاد در بین گروهی از معتادین كه به دلیل فقر و تنگدستی امكان تامین هزینه زندگی خود را ندارند ،سبب می شود كه برای خرج اعتیاد خود دست به هر كاری بزنند ، نسبت به سر و وضع و بهداشت فردی بی تفاوت شوند و در یك كلام مشمول تمام صفاتی كه جامعه به معتادان نسبت می دهد باشند اما این عمومیت ندارند و اكثریت معتادان را شامل نمی شود.
 رش ، او را به وادی خلاف سوق می دهد. خوشبختانه مدتی است كه در قوانین تجدید نظ
از غم خبری نبود اگر عشق نبوددل بود ولی چه سود اگر عشق نبود
بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بوداین دایره کبود اگر عشق نبود
از آینه ها غبار خاموشی راعکس چه کسی زدود اگر عشق نبود
در سینه ی هر سنگ، دلی در تپش استاز این همه دل چه سود اگر عشق نبود
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود
از دست تو در این همه سرگردانیتکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود
از قیصر امین پور
 
به عشق نوجوانی اعتقاد دارید؟؟؟
کتاب اناربانوی من
نویسنده: عاطفه خزلی
 
دلش، ذهنش، تمام روح و تنش آرامش می‌خواست
و آرامش فقط در آغوش یک نفر خلاصه می‌شد.
کسی که به اندازه‌ی تمام عالم دوستش داشت. نه!
فقط دوست داشتن ساده و از سر نیاز نبود.
فقط عادت خواستن و خواسته شدن نبود!
یک حس لعنتی عاشقانه و عارفانه این میان بود
که هر دو را به هم وصل می‌کرد.
وقتی به کسی ایمان بیاوری، وقتی شب و روز در فکر او باشی،
وقتی تمام جسمش با تو یکی شود، می‌شود همین حس لعنتی! سپیده می‌خواست دوباره و هز
از سوم دبیرستان افکار خودکشی گاه و بی‌گاه به سرم می‌زدند.. مثل پتک؛ اما هیچ وقت به اندازه امسال و هیچ روزی به اندازه دیشب نزدیک به خودکشی و اقدام نبودم. کاملاً مصمم رفتم سراغ قرصها، ولی نیاز داشتم یکی باشه، یکی مانعم بشه. بهش پیام زدم. زنگ زد و من ساعتها پشت گوشی گریه کردم. اگر نبود نمیدانم الان زنده بودم یا نه. امتحان نفرولوژی امروز کمترین نمره کل زندگیم شد.
برام از خدا گفت، امتحان خدا، صبر در برابر مشکلات و ...
من بی ایمانم.. خیلی بی ایمانم ..
جدیداً یه الگویی بوجود اومده که شبای آروم به صبح های وحشی ختم میشن. منتظرم ببینم صبح چجوری میخواد سورپرایزم کنه. 
به نظرم من این زندگی رو که همه ازت بخوان بمونی خونه رو بی اندازه دوست دارم. کاش دلیلش انقدر وحشی نبود ولی. اگه درس و استرس‌ش نبود هم که فبها. اگه میتونستم مطمئن شم حال همه‌ی کسایی که باید حالشون خوب باشه خوبه هم که دیگه نور علی نور.
به هر حال قراره تایم های نسبتا مشترکی رو با 28 درس بخونیم. اگه بشه. آخه وقتی همه خوابن من بیدارم و برعک
عجیب است که هنوز هم با هم دوست هستند.
آن دو سال های کوتاهی بغلدستی ، همکلاس و هم مدرسه بودند
و روز های پر رنج مدرسه را به همراه یکدیگر با عشق سپری کردند و باقی سال ها را در حسرت کنار هم بودن گذراندند.
مبینا در یک سالی که پریسا نبود تنها نبود،دوست صمیمی دیگری انتخاب کرد.
به خیال اینکه دوست یکساله عزیزش دیگر بر نمیگردد‌؛
ولی او با بازگشتش همه چیز را به حالت اول برگرداند.
نه تنها این دوستی تمام نشد ، بلکه اندازه کوه محکم شد.
شاید آنها باید تسلیم س
امروز رازی به من گفته شد.رازی که سال­ها از آن گذشته بود و رازی که دیگر مثل قبل گرم نبود.
سوزان نبود.
زننده نبود.
اما هنوز هم رازی­ست که باید مخفی شود.به خوبی و با دقت.تنها میان آدم­های مورد اعتماد.
متاسفانه شما میان آن­ها نیستید و هرگز این راز را نخواهید فهمید.
او ظالم بود 
دیگر شُده بود عادت ما
دیگر جایِ شکایتی انگار نبود
در بین مردم فقط به اندازه ی حرف و حدیثی جای داشت و نقل غیبتها 
 
کم کم، کم کم
زندگی که جریان داشت
بُرد با خودش به دنبال جریانِ ...نبودن.. 
 
..... و دیگر واقعا نبود
هیچ حسی هم انگار نبود و انگار مینمود به نبودن نیز
انگار....
 
عِـــشق.. 
 
شده است طعمه ی حرف
حرفِ دوست داشتن 
و انگاری از هوس
 
 
...ادامه دارد..
او ظالم بود
و عشق سکوت کرد به حُرمتش 
برای بقایی انفرادی 
اما
فقط بقاء..
 
   او بهان
اگر او را دیدید به او بگویید دوستش دارم اندازه ی تمام فاصله هایی که هیچ وقت حتی در خواب هایم هم کم نشد،بپرسیدهنوز هم من را دوست دارد؟اندازه یک تک زنگ، لااقل اندازه یک سکوت پشت تلفن همگانی...
.....
پی متن؛نمیدونم این متن مال کیه و از کیه...اما مال هر کی هس ...روح امواتش شاد ...همین!
من اصلا عصر جدید را ندیده بودم. فقط تکه هایی از آواز های پارسا را شنیده بودم. امشب اما ... به پهنای صورت گریه کردم پای اجرای خانم عبادی. اشک، از چهره ام به موهایم چکه کرد و دست آخر، با موهایی خیس از جایم بلند شدم. بابا اگر نبود، مامان اگر نبود، خواهر اگر نبود با بلند ترین صدای ممکن زار می زدم! 
نوجوون که بودم...کسایی بودن که دوسم داشتن...یادمه...وقتی سفر میرفتیم...عمه...شوهرعمه...بچه هاشون...دوسم داشتن...:)شوهرعمه هم بعضی وقتا بداخلاق میشد...ینی...دوسم نداشت؟...نمیدونم...یه نفر تو دنیا...بهم ثابت کرد دوسم داره...هرچند کم...براش مهمم...اون قلب دومشو بهم داد...طلسم محافظت برام ساخت...حتی تولدمو فراموش نکرد و خواست بیاد پیشم...اون...اون خیلی مهربونه باهام...ولی من خستش کردم...بازم...دلخورم ازش...قرار نبود خسته شه و ترکم کنه...قرار نبود بگه خستم ازت...قرار ن
اینكه سلاح فروخته شده دراثرتعویض محل فروش یامدت زمانی بالاارزش بالایی میافت برای دونالدوحشت آفرین بود.
اوهمیشه ازیادآورشدن عبارت كاغذفاقدارزش واهمه نداشت.معاهدات اسلحه وغیره بیشترزیان نصیبش میكردند.
امكان داشت كشورهاسلاح هارامهندسى معكوس كنند.ازآن جهت تحمیل قوانین استفاده كنندیاازآن بعنوان جانشین طلاودلاراستفاده كنند.
فكراوسراسرسودآورى نداشت دركل بروزبودن همه سلاح هادركشورهاراخواستارنبود.شایدبرایش دنیاجوردیگری معنی پیدامینمو
چند وقتی بود ک دیگر یک لا لباس نداشت. لباس های فاخر میپوشید. ولی هنوز پا برهنه بود. به حرف دیگران توجهی نداشت ولی دیگرانی وجود نداشتند ک بخواهد مراعات حال کند. کلبه اش پس از طوفان خرابه ای بود و از دشت گلهای زرد کوچ کرده بود به پای کوهی. سنگ بر سنگ و آجر بر آجر ساخته بود و ذکر گفته بود. دیگر نگران فصل ها نبود. نبودِ درویش اتفاق غمگینی نبود و دلش برای تکه هاش بر روی تپه ماه تنگ نمیشد. در کتیبه اش ذکر مینوشت. روز و شب. شب و روز. از احوالات گذشته و اوصاف
امروز با معجزه بیدار شدم. مثه همیشه نبود. این دفعه بابت بیدار شدنم و اینکه چرا تو خواب نمردم دیگه به خدا غر نزدم. ب این وجود که شبش چقدر غمناک و سنگین گذشت...
خدایا شکرت بخاطر دو نفر تو زندگیم. یکی تو اون یکی مامانم. اگه مامانم نبود... بیخیال! حتی نمیشه نبودشو تصور کرد. میدونی.. دنیا هم نبود اون موقع
امروز با معجزه بیدار شدم. مثه همیشه نبود. این دفعه بابت بیدار شدنم و اینکه چرا تو خواب نمردم دیگه به خدا غر نزدم. ب این وجود که شبش چقدر غمناک و سنگین گذشت...
خدایا شکرت بخاطر دو نفر تو زندگیم. یکی تو اون یکی مامانم. اگه مامانم نبود... بیخیال! حتی نمیشه نبودشو تصور کرد. میدونی.. دنیا هم نبود اون موقع
* قرار گذاشته بودم صبح تا ظهرُ اصلا سمت گوشی نیام و درس بخونم!
فقط دو روز سر قرارم موندم:( دیروزُ که کلا خوابیدم و بعد از اون اصلا حس خوندن نبود..
امروزم با زور و بیچارگی خودمو بیدار نگه داشتم و بازم حس خوندن نبود! فقط چند تا نمونه سوال وارد جزوم کردم؛/
* الان که اندازه صبح خوابم نمیاد، یه نتیجه‌ گرفتم که امیدوارم در روزهای آینده یادم باشه اونم اینکه: نخوابی نمی‌میری! ؛/
* و حال‌ بگیر تر از همه اینه ! که وقتی هم میپرسی ینی چی میگه همینجوری!
خیلی سخ
در اتوپلی صفحه اندازه استاندارد دارد. اما اگر سایز صفحه استاندارد نبود هم اشکالی ندارد فقط برای مسابقات،جشنواره ها و غیره سایز صفحه بایستی استاندارد باشد.
برای تنظیم اندازه صفحه دو روش وجود دارد.
روش اول که ساده ترین روش است دوبار کلیک روی کادر کنار است.(در تصویر مشخص شده)

ادامه مطلب
در اتوپلی صفحه اندازه استاندارد دارد. اما اگر سایز صفحه استاندارد نبود هم اشکالی ندارد فقط برای مسابقات،جشنواره ها و غیره سایز صفحه بایستی استاندارد باشد.
برای تنظیم اندازه صفحه دو روش وجود دارد.
روش اول که ساده ترین روش است دوبار کلیک روی کادر کنار است.(در تصویر مشخص شده)

ادامه مطلب
دو روز پیش سه کلاس سنگین در دانشگاه داشتم که وسطی حضور غیاب نداشت. اولی را نرفتم چون استاد سخت گیر نبود و تاثیری روی پایان ترمش نداشت هرچندغیبتم را خوردم. سومی را زنگ زدم از دوستم بپرسم تشکیل می شود دانشگاه بیایم یا نه که گفت استاد همان استاد اولیست احتمال حضور غیاب مجدد با توجه به یک بار حضور غیاب کردنش اگر صفر نباشد نزدیک به آن است همین شد که آن را هم نرفتم. در بیرون دانشگاه جای دیگری کلاس می رفتم که انجا یک هفته ای بود تمام شده بود و کلاس هنر
امشب بالاخره نامه رو شروع کردم.
براش نوشتم که حس ورتر  رو دارم. هرچند که لوته ای رو از دست ندادم.
+ عزیزدلم
برایت خوانده بودم "بنشین رفیق تا که کمی درد دل کنیم/اندازه ی تو هیچکس مهربان نبود/اینجا تمام حنجره ها لاف می زنند/ هرگز کسی هرآنچه که می گفت آن نبود"
یادمه پارسال وقتی نشسته بودیم توی زیرگذر میدون ولیعصر براش خوندم.
حالا میخوام حرف بزنم. می خوام بگم این چهارماه چی بهم گذشت که سکوت کردم و دوباره از همه دورتر شدم.
از کاکتوس تنها می گفتم. از صخره بی کس می گفتم. از رود آواره می گفتم. نه انتظارش نبود، تجربه کنم. انتظارش نبود، بغض کنم. 
آدمی کم انتظاری هستم از دیگران ولی حالا در انتظار یک نفرم. با امید آمدنش، نفس می گیرم و با خیال رفتنش، اشک می ریزم.
بچه ها عاشق کسی نشید که ازتون دوره، وگرنه اگه حسی بهتون نداشته باشه، هر بار که میگید: دوستت دارم. اون فقط سین می کنه...
دل تو دلم نبود که عکسای امشب برسه دستم و ببینم که چه شکلی شدم با اون آرایش دست و پا شکسته ی خودم و آقا نگم که خودم عاشق خودم شدم و منتظرم کار وخونه و ماشین و غیره جور شه برم خواستگاری خودم! ( مزاح) 
ولی جدی باید با آرایش آشتی کنم رژگونه ی هلویی معجزه میکنه
سایه اسموکی خیلی به من میاد
رژ لب زرشکی هم بهم میاد
و بعد قرن ها تونستم مدل مویی که بهم میاد رو پیدا کنم و عشق کنم با موهای بلندم
چقدر اون پیراهن سفید با گل های مشکی هم به تنم نشست اصلا از واجباته
باغبان شب. نوشته‌ی جاناتان آکسیِر‌. ترجمه‌ی ثمین نبی‌پور. کتابی که به‌سختی خوندمش اما نه چون متن و قصه‌ی حوصله‌سربری داشت که به‌خاطر نبود میز بود! هیچ‌وقت این ساخته‌ی دست بشر براتون مهم بوده؟ احتمالاً، ولی نه به‌اندازه‌ی من. میز، صندلی، تخت: خلاصه و سبک زندگی من که نبود هرکدوم‌شون مجموعه‌ای از دردهای وحشتناک رو به دنبال داره. همون‌طور که در دوروز گذشته فلج بودم و پاها و کمر و پشتم می‌خواستن هرچه بیشتر بهم ثابت کنن که چیزی جز یه مشت
از آب رفته هیچ نشانی به جو نبود
دیگر شکسته بود دل و در میان ما
صحبت بجز حکایت سنگ و سبو نبود
او بود در مقابل چشم ترم ولی
آوخ که پیش چشم دلم دیگر او نبود
#شهریار
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال

‍ ✅ در دنیا نبود
♦️آقاى کشمیرى در دنیا نبود. اگر فرضاً من بیرون مى‏ رفتم و مى ‏آمدم و هوا تاریک شده بود و کلید برق بالاى سرش بود، آن‏را روشن نمى‏ کرد و من آن‏را روشن مى ‏کردم. 
اگر بازار مى‏ رفتم و برمى‏ گشتم و مى‏ گفتم فلان چیز قیمتش این‏قدر شده، مى ‏فرمود:
 «یعنى بالا رفته یا پایین آمده اس»؟
♦️ اگر در مورد جهیزیه دختر با او صحبت مى‏کردم، مى‏ گفت: «یعنى چه؟ هم دختر بدهد و هم جهیزیه»؟!
♦️ بازار نمى‏ رفت؛ مگر براى اندازه‏ گیرى لباس
چهارساعت و نیم...
و هیچ چیز مرا به اندازه ان نیم ساعتی که خودم را مجبور کردم لذت بخش نبود
 مطمئنم فردا روز بهتری است
قول میدهم که باشد
۴۷ روز مانده به جشن پیروزی...
طاقت بیار
بجنگ
دیر نیست
هر روز بهتر میشوم تا بشود
فقط به خودت و بیست خرداد فکر کن و دیگر هیچ چیز برایت مهم نباشد
من میتوانم
خدایا ناامیدم نکن 
ببخش
بپذیرم
اینجا آمدم. شب بود، تاریکی بود، حجاب بود. عشق نبود، موسیقی نبود، زندگی نبود. عاشق بودم، شب بودم، معنای زندگی بودم. نور شدم، حجابش افکندم. موسیقی شدم و به همه سو باریدم. 
تا اینجا بودم، از این نیز بالاتر روم. به خشکی نیندیشیدم، به تلخی نیندیشیدم. بر چهره‌ی خفتگان ننگریسیتم و راه خفتگان به هیچ‌ نگرفتم. رقصیدم و رقصان از این معبر و دروازه‌ی تار گذشتم، تا آن سرزمین که مرا به خود می‌خواند. 
اینجا آمدم، گِل بود و گِلزار. گُل و گُلستان به بار آوردم.
به حاصلضرب جرم در سرعت جسم mv  اندازه حرکت می گویند
یک کامیون با جرم 10000 کیلو و یک سواری با جرم 2000 کیلو را در نظر بگیرید که هر دو با سرعت 20 متر بر ثانیه حرکت می کنند مشخص است که اندازه حرکت کامیون 5 برابر سواری است .
 
نکته : اگر اندازه حرکت را بر زمان تقسیم کنیم نیرو به دست می آید 
نیرو = اندازه حرکت تقسیم بر زمان 
واحد تکانه یا اندازه حرکت 
کیلو گرم متر بر ثانیه 
 
 
شمع ما یک شبکی را به تو پروانه بگفت
                                                    همره من تو نباشی بگسل از بر جفت
کار من سوختن و ساختنی از بر نور
                                             شمس و تابان شدنی از در کور
گر تو باشی به جوارم  دو سه روز
                                     یا بمانی به کنارم دو سه روز
تو بسوزی ز در غفلت خویش
                                      دور گردی ز ره رفطرت خویش
عمر تو یک صلتی از بر یار 
                                       تو بسان موش با
می خواهم از مردی بنویسم ، مردی که مالِ رویا ها نبود ، مال افسانه ها و قصه ها نبود ، بلکه غمخوار غصه نشینان بود.مردی بود از دیار خدا ، و از کوچه ی پیامبران ، اما پیامبر نبود. کوه ایمان را در وجودش خدا محکم نموده بود و بر این کوه درخت تنومند شجاعت سبز شده بود ، درختی که خزان و خشکیش فقط در فصل خدا بود . در قلب او هیچ گل سرخی بهر بوئیده شدن از سوی دنیا ، نروئیده بود .
در آسمان دل "او"هزار هزار دسته پرنده به عشق خدا ولی بی هیچ منتی برای مردم ، آواز می خوان
می خواهم از مردی بنویسم ، مردی که مالِ رویا ها نبود ، مال افسانه ها و قصه ها نبود ، بلکه غمخوار غصه نشینان بود.مردی بود از دیار خدا ، و از کوچه ی پیامبران ، اما پیامبر نبود. کوه ایمان را در وجودش خدا محکم نموده بود و بر این کوه درخت تنومند شجاعت سبز شده بود ، درختی که خزان و خشکیش فقط در فصل خدا بود . در قلب او هیچ گل سرخی بهر بوئیده شدن از سوی دنیا ، نروئیده بود .
در آسمان دل "او"هزار هزار دسته پرنده به عشق خدا ولی بی هیچ منتی برای مردم ، آواز می خوان
کاش حال خراب مثل لباس کثیف بود ، میدونستی که تهش با شستن خوب میشه .‌ کاش میشد مثل موهای چرب که هرروز به خاطرش میریم حموم کاش میشد این حال بد رو با حموم رفتن ، با شستنش از بین برد . چیه این آدمیزاد ، چقدر عجیبه وغریبه‌.‌ چقدر عجیبه از حالی که دم به دقیقه تغییر میکنه و چقدر غریبه ، تو جایی که زندگی میکنه ، با کسایی که زندگی میکنه و حتی گاهی با خودش ، چقدر غریبه . 
دوست داشتم مینوشتم از چیزای باحال و حال خوب کن ولی نیست .چیزای خوبی وجود نداره ، حداقل
اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود اگر دفتر خاطرات طراوت پر از رد پای دقایق نبود اگر ذهن آیینه خالی نبود اگر عادت عابران بی‌خیالی نبود اگر گوش سنگین این کوچه‌ها فقط یک نفس می‌توانست طنین عبوری نسیمانه را به خاطر سپارد اگر آسمان می‌توانست، یک‌ریز شبی چشم‌های درشت تو را جای شبنم ببارد اگر رد پای نگاه تو را باد و باران از این کوچه‌ها آب و جارو نمی‌کرد اگر قلک کودکی لحظه‌ها را پس انداز می‌کرد اگر آسمان سفره‌ی هفت رنگ دلش را برای کسی باز
شاعر لالی بودم که هرگز حامل پیام دلخواهی برای مردم نبود. رسولی که مردمی که عاشقانه بهشون عشق میورزید با سنگ زدن بهش پاسخ میدادن. من معلمی بودم که رنج های زندگی خودش رو از یاد میبرد تا آینده کودکانی رو روشن تر ترسیم کنه اما جز بی مهری و بی رغبتی پاسخی دریافت نمیکرد.
بیش از اندازه سکوت کردیم.
بیش از اندازه بخشیدیم.
توی خودمون ریختیم.
خودمونو بین خواسته های بقیه مدفون کردیم.
اونقدر که گمان کردن لالیم.
کوریم.
بی رویا و بی باوریم.
ضعیفیم.
اما درست تو
ایا حسین بن علی علیه السلام برای فسق حاکم (یزید) سر و سرباز و سردار خود را فدا کرد؟
پس چرا امام سجاد و امام باقر دربرابر ظلم امویان سکوت کردند مگر نبود عبدالملک مروان که سوگند میخورد من شراب میخورم وهرکس مرا به تقوا دعوت کند او را گردن میزنم؟مگر نبود که هشام اموی کعبه را قرق میکرد و با کنیزکان خود روی سقف کعبه گناه میکرد؟
و مگر نبود مهدی عباسی که گاهی به زبان شعر میگفت:یعقوب وسخنان او را رها کن و با شراب گوارا دمساز باش(منظور یعقوب بن داود وزیر
کتاب کامل سنجش و اندازه گیری مدرسان شریف (ویژه کنکور کارشناسی ارشد و دکتری رشته علوم تربیتی و روانشناسی و آزمون های استخدامی
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
 
اندازه گیری سنجش و ارزشیابی آموزشی علی اکبر سیف - ...telketab.com › book › اندازه-گیری-سنجش-و-ارزشیابی...کتاب اندازه گیری سنجش و ارزشیابی آموزشی علی اکبر سیف نشردوران تالیف علی اکبر سیف شامل 22 فصل باعناوین زیر میباشد: تعریف اصلاحات مقیاس های اندازه ...
دانلود کتاب اندازه گیری سنجش و ارزشیابی آموزشی دکتر
معلوم نبود اهداف دونالدترامپ ازدیوارمرزی چه چیزی بود چون مهاجرین درمزرعه ایالات متحده بیشتردرگردونه فقرقرارمیگرفتندتاثروت.دونالدترامپ مزرعه ایالات متحده راحاصلخیزنمیدید.بلکه کوهی اززیان انباشته و بدهی میدانست.اوسوگواربودودلش میخواست مهاجران سمت مملکت خودبروند.به این نتیجه رسیده بود که دلار بیش ازحدگران ویوروبیش ازحدارزان هست این باوراوبودکه اگرشاهدسقوط ارزش پول ملی باشد بحران جمعیتی را ابزارآلت ایالات متحده خواهدکردوآن راسمت ا
اگر زندگی این همه جادو نداشت؟ اگر شاخهٔ نوجوانهٔ امروز، فردا شکوفه نمی‌داد؟ اگر آسمان آفتابی یکباره ابری نمی‌شد؟ اگر شهر باران‌زده و طوفان‌دیده، پر از پروانه‌های رنگی نمی‌شد؟ اگر بعد از سکوت و غم، صدا و ساز و خنده نبود؟ اگر پسِ هیاهوی عاشقی، آرامش و قرار نبود؟ اگر بعد از تکرار و تمرین، مهارت و دانایی نبود؟... زندگی به گذرِ خیال‌انگیزش زیباست.
فرشته‌های کوچک عشق، من، کی سبکی بال‌هایتان را حس می‌کنم؟
صبح با برادرم رفتم بیمارستان. ماشین چپ کرده، ضربه به سر، سردرد و تهوع... کلی اصرار کردم تا راضی شد بریم بیمارستان. سی‌تی نرمال بود، دو ساعت تحت نظر و تمام. شکر خدا.
بعد، از حال یکی از همسایه‌های وبلاگی باخبر شدم. حقیقتا به اندازه‌ی برادرم، نگران حالشون شدم. با این تفاوت که این نگرانی همچنان هست. خدا به همه رحم کنه. به دل پدر و مادرشون.
اون روزی که رضایت‌نامه‌ی عضویت در فضای مجازی رو امضا می‌کردیم، حواسمون نبود که اینجا برامون شبیه خونه میشه.
کتاب سه شنبه ها با موری رو تموم کردم. همه رو توی مسیر رفت و برگشت به کار خوندم. به اون اندازه ای که ازش تعریف میشد نبود. کتابی نبود که من رو بخواد تکون بده. البته یه سری نکات رو یاداوری کرد. مثل اینکه نه تنها بقیه رو بلکه خودم رو هم باید ببخشم. اینکه مراقب باشم فرهنگ خودم رو داشته باشم و  موقع مکالمه همه توجه ام رو به طرف مقابل بدم و اینکه مرگ یه پدیده کاملا طبیعی هستش مثل تولد. کتاب بعدی که تو راه باید بخونم  کتاب قصه های صمد بهرنگی هستش :)
هوا سرد بود. یه کاسه متوسط آش گرفتم، ده هزار تومن! اگه واقعا آش بود که مشکلی نبود، ولی آش نبود که. ترکیباتش اینا بود: آب کشک‌آلود شده! + دو تا نخود + سه تا لوبیا + دو تا رشته آش تکه شده + یه‌کم رنگ سبز. واقعا نود درصدش آب بود. باید ویل للمطففین می‌گفتم بهش؟ نگفتم، پولو دادم، تشکر کردم، دست و صورتمو شستم، یه قطره آش که رو چادرم ریخته بود رو شستم و اومدم بیرون.
رسیدم خونه دیدم شام آش سبزی داریم! یه کاسه خوردم که از نظر حجمی همون اندازه‌ی کاسه‌ی ده تو
خداحافظ تو.
با اینکه هنوزم...
خداحافظ تو 
میسوزوندم آتیش خاطرات
خداحافظ تو
تا قلبم به تنهایی عادت کنه.
تا اشکم به چشمام خیانت کنه
خداحافظ تو
قرارمون نبود تنها تنها بری تو
قرارمون نبود بی تو بمونم
قرارمون نبود فاصله باشه
قرارمون نبود بی تو بخونم
خداحافظ تو
خداحافظ تو 
میسوزوندم آتیش خاطرات
خداحافظ تو
تا قلبم به تنهایی عادت کنه
تا اشکم به چشمام خیانت کنه
خداحافظ تو...
مقصود ما از این نوشته این است که چطور می توان عفت مردان را اندازه گیری کرد، به عبارت دیگر مقیاس اندازه‌گیری عفت و پاک‌دامنی مردان چیست؟ حضرت امام علی علیه‌السلام درباره مقیاس اندازه‌گیری عفت و پاک‌دامنی مردان می‌فرمایند: «عِفَّتُهُ (الرَّجُل) عَلی قدرِ غَیرَتِهِ؛ پاک‌دامنی مرد به اندازه غیرت اوست.»[1] آری هر چه غیرت بیشتر […]
نوشته مقیاس اندازه‌گیری عفت و پاک‌دامنی مردان اولین بار در گناه شناسی. پدیدار شد.
معبود من
روزگاری ک در خیالم رنگ ها تمیزو دست نخورده بودند برایت شبانه روز از رنگین کمان مینوشتم,از زلال قلب های روان در دستم..
از نگاه سبز تو
از دوست داشتن های بی چون وچرا
قرار نبود سنگ روی سنگ بندنباشد!
قرار نبود روزگار مارا حواله ی هندوانه ی سر بسته کند...
 
کتاب عشق به روایت مرزهانویسنده: م برهانی نیا

میساء به قول کیهان دیوانه نبود. به دیوانگی نیاز نداشت برای عادت کردن به او.به اندازه عمق سبز چشمان نافذش دلیل داشت برای آوردن؛ شاید دلایلش در محکمه احساسات زمخت و مردانه‌ی کیهان قابل قبول نبود، ولی در نظر دختری که یک نمه قلبش بر عقلش می‌چربید، در ذهنش دلایلی داشت که با آن حتی می‌شد خدا را هم اثبات کرد.چرا دیوانه‌ی موجود صداکلفتی که صدایش به لطافت کت‌های مخملش بود، نباشد؟! مرد مغروری که همه ا
هر آنچه بوده برام با ارزشه... اما هر چه نگاه کردم امیدی نبود‌... تقاطع مشترکی نبود... آخرین خرده تکه ها رو هم ریختم دور... از وجودم... اگر تونسته باشم... و این قطعا پایان خطه.
 
+واقعا چبه این بشر؟ آدمی از شناخت خودش هم عاجزه ...
++ خدایا... نکنه یه روز حس کنم انسانِ درستی نیستم؟
دوازده سال تا چهارده سال داشتم.
با پسر خاله در باغهای اطراف یکی از روستاهای شرق دنبال یک خرگوش می دویدیم. 
من یک سنگ کوچک به اندازه یک پولکی پرتاب کردم. سنگ دقیقا به وسط سر خرگوش خورد و خرگوش دچار شوک عصبی شد. خرگوش وحشی بود و حدود یک متر می پرید بالا و دوباره می افتاد روی زمین. 
چند نفر از کشاورزهای اطراف گفتند بیچاره اذیت می شود و خرگوش را با سنگ های بسیار بزرگ کشتیم.
 
آن واقعه خیلی اتفاق جالبی نبود و همیشه تصویر بدی از آن داشتم.
 
حدود ده سال
۱۶۴- لایق صحبت خشتگان را چو طلب باشد و قوت نبود   گرتو بیداد کنی شرط مروت نبود ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسندی     آنچه در مذهب اصحاب طریقت نبود خیره آن دیده که آبش نبرد گریه عشق       تیره آن دل که درو شمع محبت نبود دلت … لایق صحبت – خـستگان را چـو طلـب باشد وقوت نبود – غزل ۱۹۹ – ۱۶۴
منبع : فالگیر
موضوع از اونجایی شروع شد که خواهرم ازدواج کرد و به خونه بخت رفت و به شهر دیگه ای رفتن.
(ما با هم خیلی صمیمی بودیم و کوچکترین مسئله ای نبود که بینمون مخفی بمونه)
من تا قبل از اون خیلی برونگرا بودم حتی یه دوست صمیمی داشتم که از قضا با هم در یک موسسه کار میکردیم و راجع به هر موضوع یا اتفاق ریزو درشتی با هم کلی حرف میزدیم و نظراتمونو میگفتیم.
بعد از رفتن خواهرم چون کسی نبود که زیاد باهاش حرف بزنم کم کم از اون برونگرایی فاصله گرفتم و سخت تر راجع به موض
راز میگویم و من سرزده و حیرانمباده عشق به من داد از آن عطشانم
فاش شد این که دو بال از سر جودش بخشیدحالیا میروم و در دو جهان پر رانم
سیر آفاق و عدم هر قدمش آگاهیستاو دمی داد که در رقص و طرب سییالم
گفت صوفی مگر این باده ی انگور نبودگفتم این باده نبودست در این بادیه من میدانم
عصر جمعه کدام است؟! آن‌که تقویم می‌گوید؟ یا غروبِ کم‌نوری که دل آدم را می‌فشارد و می‌چلاند؟
اصلن گور پدر تقویم که این روزها و خیلی روزهای پیش از این -از وقتی زخم روی زخم، آوار شد سرِ روح و جانم- برایم غروب جمعه است. به قاعده‌ای که هر لحظه هوای دعای سمات می‌وزد.
«اللهم انی اسئلک...» یا این که دستم را بگیرید و بکشد تا انتقام. «وانتقم لی...» و بعد هم بلغزد نام «فلان بن فلان»!
اسم هم گیرم نبود، رسم که هست. «وانتقم لی ممن یکیدنی و ممن یبغی علیّ و من ی
یکی بود یکی نبود ، زیرِ گنبدِ کبود
اونکه عاشقش بودم ، اما عاشقم نبود
یکی بود که الآن نیست ، میدونم نگران نیست
اما من حالم بده ، توو قلبم ضربان نیست
رفتی و تنهایی یقمو گرفت
دنیا شاید ازت حقمو گرفت
نیستی و هیچ چیزی خوشحالم نمیکنه
صفر ضربدر هر چی بشه بازم میشه صفر
نردبون بودم که واست پله شدم
حالا برگشتی میگی که ازت زلّه شدم
تقصیرِ منه پَر و بالت دادم
پریدن بلد نبودی خودم یادت دادم
یکی بود یکی نبود ، زیرِ گنبدِ کبود
اونکه عاشقش بودم ، اما عاشقم نبو
کی‌بانو جان، صبح که از خواب بیدار شدم، دیدم آسمان سراسر ابریست. برایت چند خوشه باران چیده‌ام، چترت را فراموش نکن؛ امروز هوا بارانی‌ست.
شما به اندازه‌ی تمام چیزهای بد خوبید. مثلا به اندازه‌ی انتظار طولانی برای عبور از چراغ قرمز، به اندازه‌ی شاخص آلودگی هوا، به اندازه‌ی سرمای دست کودک دست‌فروش و به اندازه‌ی تمامی زباله‌های مسافر در اقیانوس‌ها. اصلا در روزگاری که بدی‌ها سر به فلک کشیده‌اند و خوبی‌ها دارند تمام می‌شوند، شما را باید ب
اولین کسی که با دیکتاتوری عظیم فرعون دلیرانه به پا خواست؛
مرد نبود بلکه یک زن بود ... «بانو آسیه»
اولین کسی که مکه و کعبه را آباد کرد؛
مرد نبود ... بلکه یک زن بود ... «بانو هاجر»
اولین کسی که مبارک ترین آب روی زمین (زمزم) نوشید؛
مرد نبود ... بلکه یک زن بود ... «هاجر خاتون»
اولین کسی که به محمد مصطفی(ص) ایمان آورد؛
مرد نبود ... بلکه یک زن بود ... «بانو خدیجه»
اولین کسی که خونش برای اسلام ریخته شد و شهید شد؛
یک مرد نبود ... بلکه یک زن بود ... «بانو سمیه»
اولین
من از سپاه راضی هستم، و به هیچ وجه نظرم از شما برنمی‌گردد. اگر سپاه نبود، کشور هم نبود. ۲۹ مرداد ۱۳۵۸
إنی راض عن عمل حرس الثوره و لن اغیر رایی فیکم ابداً، فلو لم یکن حرس الثوره، لماکانت البلاد ۲۶ رمضان ۱۳۹۹
I am pleased with the #Guard_Corps, and I will never show disfavor toward them. If there did not exist the Guard Corps, there would not exist a country either. 20 August 1979
             
شده تا به حال از شنیدن ی جمله ک شاید صدم ثانیه حتی طول کشیده ذوق کنی حد و اندازه چن ساعت؟ و چن روز و حتی ماه!؟
شده که کسی ی چیزیو و نگه و تو فرو بریزی قدِ تمام عمرت از بدو تولد تا به الان حتی؟!
شده ک ی فرضیه تو وجودت چنگ بزنه و تو هی قورتش بدی از گلوت ب پایین ک کمتر حسش کنی؟!
شده هی وقتی میخای بریزی بیرون کلمات رو هی اطناب بری؟!
و هی نتونی..شایدم
نمیدونم نخوای که
بگیش!
ب قول هوروش  بند #من الان این حالو دارم! چه بی قرارم! تو رو ندارم..#
پ.ن: نتم قاطیه سر می
اینجا آمدم. شب بود، تاریکی بود، حجاب بود. عشق نبود، موسیقی نبود، زندگی نبود. عاشق بودم، شب بودم، معنای زندگی بودم. نور شدم، حجابش افکندم. موسیقی شدم و به همه سو باریدم. 

تا اینجا بودم، از این نیز بالاتر روم. به خشکی نیندیشیدم، به تلخی نیندیشیدم. بر چهره‌ی خفتگان ننگریسیتم و راه خفتگان به هیچ‌ نگرفتم. رقصیدم و رقصان از این معبر و دروازه‌ی تار گذشتم، تا آن سرزمین که مرا به خود می‌خواند. 

اینجا آمدم، گِل بود و گِلزار. گُل و گُلستان به بار آوردم
دیشب، به اندازه ی مدت ها نگریستن، گریستم. سخت و بی حد ... حال خوبی نداشتم. از عواقب PMS است. ولی اگر PMS هم نبود، باز هم نیاز داشتم به چنین گریستنی .... حالا کمی سبک ترم، اقلا از اشک ها سبک شده ام. از بغض ها سبک شده ام. هنوز اما ... اندوه در دلم جاریست ... اندوهی که نمی دانم از کجاست و چرا هست. 
دیشب نامه های سیمین به جلال را می خواندم. دلم هوا کرد مثل شان مرتب و منظم بنویسم. روزانه نگاری کنم ... نه برای کسی. برای خودم. بی مخاطب بی مخاطب.
 
امروز، 13 آبان 98
خیلی کم دارمت اندازه ی یک جسم که جان را اندازه ی یک ماهی که آب را در حالی که هنوز بی او زنده ام دیگر چه انتظاری از من دارید یک انسانم اما اندازه ی مورچه هم قدرت ندارم مورچه تا به مانعی بر می خورد سریع مسیرش را عوض می کند کاری که من سال هاست نمی توانم , نمی توانم #الهام_ملک_محمدی
اولین presentation پروفشنال زندگی‌ام امروز بود. عالی نبود. بد نبود. یکی از بچه‌ها را دعوت کرده بودم. دوتایشان خودشان را دعوت کردند. اما ده دقیقه قبل از شروع ارائه یک گروه بزرگ از بچه‌های نجوم آمدن! یکی از پروفسورها هم آمده بود. بخیر گذشت. میتوانست بدتر باشد. سوال پرسیدند و بد نبود. باقی حضار از رشته‌های دیگر ساینس بودند و خطری نداشتند :) بعد از ارائه رفتیم و پوستر جو را دیدیم. از جو کنار پوسترش عکس گرفتیم. 
حالا اینجام. روز یادبود رئیس قبلی دانشگاه ا
روزی نیکیتا خروشچف، نخست وزیر سابق شوروی، از خیاط مخصو صش خواست تا از قواره پارچه ای که آورده بود، برای او یک دست کت و شلوار بدوزد. خیاط بعد از اندازه گیری ابعاد بدن خروشچف گفت که اندازه پارچه کافی نیست. خروشچف پارچه را پس گرفت و در سفری که به بلگراد داشت از یک خیاط یوگوسلاو خواست تا برای او یک دست، کت و شلوار بدوزد. خیاط بعد از اندازه گیری گفت که پارچه کاملاً اندازه است و او حتی می تواند یک جلیقه اضافی نیز بدوزد. خروشچف با تعجب از او پرسید که چر
الان واقعا ایمان اوردم تنها کادوی تولدم بهت کادوم بودم. کاموم چی بود؟
هیچی!
 ابجیم رفته بود اردو. مامانم هم بیمارستان بستری بود. بابام هم همراهش بود.منم یک روز و نیم خونه تنها بودم در سکوت بدون نق و دعوا و غر و لجبازی.
#یکی نیست بگه نونت نبود اب نبود اینستا بستنت چی بود اخه
مهم نبود که دستمال هایمان برای همیشه زیر درخت آلبالو گم می شد و کسی خبر نداشت، مهم نبود که گاهی وقت ها هیچکس نبود که بهمان بگوید خونه ی خاله از کدام طرف است و توی تنهایی بغض می کردیم و از خودمان می پرسیدیم از این طرفه یا از اون طرفه ؟مهم نبود که تمام تابستان از استرس فراموشی جدول ضرب مجبور شده باشیم مدام با خودمان خانه ی هشت و نه را تکرار کنیم و برای کفتر های خانه ی عمه نزهت دانه بپاشیم. مهم نبود که نمی توانستیم مژه هایمان را از چشم هایمان بیرون
دیروز عصر، رفتم طبقه‌ی پایین. چراغ‌ها روشن بود و همه‌چیز حالت عادی خودش ُ داشت ولی هیچ‌کس نبود. گوشی برادرم هم روی میز بود. توی حیاط ُ چک کردم، بازم کسی نبود. برگشتم بالا، روی بالکن و همه‌جا رو نگاه‌کردم، بازم خبری نبود. در نهایت رفتم توی اتاق برادر دیگه‌م تا ازش بپرسم می‌دونه کجا رفتن یا نه. دیدم اونم نیست و گوشی‌ش ُ همراهش برده. برگشتم بیرون، گوشی‌م ُ از توی اتاقم برداشتم و در حالی که دعا می‌کردم اتفاقی برای مادرم نیفتاده‌باشه، روی
وقتی کُلّی جای کرسی را گرفتدر قدیم دسترسی به منابع انرژی از قبیل سوخت های فسیلی ، برق و گاز کمتر بود و مردم در مناطق دور دست و محروم بخصوص در روستاها انرژی گرمایی را از آتش و هیزم تامین می کردند . تهیه غذا پخت نان و تامین انرژی گرمایشی از موارد‌ استفاده از این سوخت بود .لذا مردم در نبود امکانات از خاک و گل با طرح های ابتکاری وسیله هایی متناسب‌ با نیاز خود می ساختند که دیگدان ، تنور و کُلّی از جمله سازه های سنتی مردم اسفاد در بخش موضوع مورد بحث م
وسایلم رو جمع کردم که برم حمام، اطلاع دادن که آب گرم قطع شده! بعد از اون حدود ۲ روز آب گرم خوابگاه قطع بود، از کلاس بر می‌گشتیم و آبی برای حمام رفتن نبود، از پیاده‌روی می‌اومدیم و آب نبود، کلاس داشتیم و آب نبود، لباس کثیف داشتیم و آبی برای شستن نبود!امروز صبح اطلاع دادن که آب گرم وصل شده ، زیر دوش آب گرم ایستاده بودم و فکر می‌کردم به اینکه همین آب گرمی که حداکثر ۲ روز ازش بی‌بهره بودم هم عجب نعمت بزرگیه، همین آب گرمی که همیشه در دسترس بود اما
 
 
  حال و روز خوبی نداشتم کسی دورم نبود  همه افراد زندگیم شبیه سایه از کنارم رد می شدن نه دنیا نه ادماش وجود خارجی داشتن توی دنیایه دیگه که خیالم بود حداقل ادماش واقعی بودن  دلم واسه دیدن زندگی لک زده بود اما کسی نبود زندگی نبود داشتم داغون تر می شدم خیال زندگی کردن نداشتم اما ناگهان دو نفر وارد زندگیم شدن زندگی روی خوشش رو بهم نشون داد رویی که من رو از گِل در اورد اون دوتا شدن نجات من امید دو باره زندگی کردنم همه چیه من زندگیم دوستام ادمای د
مدتی که کلا فعال نبودم در واقع کلا زندگیم فعال نبود
به هم ریختگی هایی داشتم
مشکلی نبود
بهم ریختگی بود
رفع شده خداروشکر

خداروشکر هنوز بیشتر از نصف ماه رمضان مونده و وقت هست استفاده کنم از این فرصت خونه بودنم
ببخشید کامنت دادید و جواب ندادم
امیدوارم از این جا به بعد برنامه ها عالی پیش بره
به امید خدا
امروز بعد از مدتها تصمیم گرفتم یکم تو جمع بمونم
اینکه قبول کردم با بچه ها برم بیرون 
ده نفر بودیم 
اندازه دفعه های قبل حس اضافی بودن و تنهایی نداشتم و این دلیلش بختر شدن بچه ها نبود تغییرایی بود که یه ترم طول کشید تا کم کم تو وجودم شکلشون بدم درست شبیه سفالگری 
گاهی این حس انزواطلبی میومد سراغم اینکه دلم میخواست تنها باشم اما خب خوب باهاش کنار اومدم 
کنار ده نفر بودن اسون نیست 
و الان دایان داره میخونه تو گوشم ...
زندگیشاید آن لحظهٔ مسدودی‌ستکه نگاه من در نی نی چشمان توخود را ویران می سازد!و در این حسی استکه من آن را با ادرک ماهو با دریافت ظلمت خواهم آمیختدر اتاقی که به اندازه یک تنهاییستدل منکه به اندازه یک عشق‌استبه بهانه‌های ساده خوشبختی خود می‌نگردبه زوال زیبای گلها در گلدانبه نهالی که تو در باغچه خانه‌مان کاشته ایو به آواز قناری‌هاکه به اندازه یک پنجره می‌خوانند ...
برای سومین بار، این جمعه هم اون شعر قرارمون رو تو ذهنم مرور کردم.
جراحی قرار نبود تا این اندازه بخش بدی بشه. هرروزش یک سال و هر سالش پر از سال ۹۶ و از دست دادن هاش!
جراحی قرار بود آخرین بخش از دوران دانشجویی و شادیش نوستالوژیک شیرینی باشه برای سال ها بعد. قرار نبود بفهمم طعم تلخ هم میتونه انواعی داشته باشه و بدترین نوع اون، رنگ عوض کردن نزدیک‌ترین آدم‌هاست؛ یکی بعد از دیگری. شبیه دونه‌های تلخِ آخرِ یک ظرف آجیل که همه چیو حیف میکنن. گاهی روی تخ
چسبید! خیلی هم چسبید! فوتبال را می‌گویم! فوتبالی که با تیم مضیف العتبه العلویه بازی کردیم! بالاخره پچ‌پچ‌ها و کری‌خوانی‌های داخل مطبخ کار خودش را کرد و ما را به مستطیل سبز فوتبال رساند! فوتبالی که پرشور بود ولی پرحاشیه نبود! جنجالی بود ولی کل‌کلی نبود! رقابت بود ولی حسادت نبود! فوتبالی که می‌توانستی اتحاد و همبستگی، عشق و صفا بین دو کشور را نه‌تنها ببینی بلکه لمس کنی!
امروز اصلا روز عادی ای نبود! ولی دلم نمیخواد ازش بنویسم. دلم میخواد هر چیزی که دیدم و شنیدم مثل بقیه روز های بی نام و نشان فراموش بشه و فقط یک اسم ازش بمونه. از نظر خوندن علوم پایه هم از اون روزایی بود که اصلا نمیدونم چه طوری و با چه کیفیتی بودم! کمیتی که 4 ساعت و نیم خوندم. الان ساعت 11 عه ولی دلم میگه بس کن دیگه نخون. نمیخونم دیگه. کلنی روزای بهتر زیاد داشتم. فردا بشه زودتر.برم فیلم ببینم.--هففففف منم که اندازه سر سوووزن عوض نمیشم:)))
 خواب دیدم...
آشفته بودم از اینکه حتی توی خوابم هم تو را باید شریک شوم.
تو را قایم می کردم و همه را پس می زدم...
 
پ.ن:
خوب شد کسی توی خوابم نبود تا یادم بیاورد که توی بیداری اصلا هیچ سهمی از تو ندارم چه رسد که...، خوب شد کسی نبود تا یادم بیاورد وگرنه حتما دق می کردم.
یه چیز بانمک وجود داره در مورد تماشای سریال «بازی تاج و تخت» بین ترمک‌ها. سرصبح وقتی مجبوری کارگاه ُ باشون بگذرونی، با این سوال از بقیه‌ی دوستان‌شون شروع می‌کنند « قسمت ۲ که چیزی نبود، ولی آنچه خواهید دیدش خیلی خوب بود، همون تیکه‌ست که آریا فولان.» به‌ش می‌گی «عه! قسمت جدید اومده؟» که بفهمه و دهان‌ش ُ بسته نگه‌داره. دوباره شروع می‌کنه «دیگه از آریا متنفرم، چرا این کارو کرد؟» [!] این دفعه علنی به‌شون می‌گم «بچه‌ها لطفاً اسپویل نکنید. :]
هوالرئوف الرحیم
مرکز بهداشت خیلی شلوغ بود ولی کارمندها هیچکی سر جای خودش نبود. خانم وزن گیری واکسن رو به فسقلک زد که به نظرم جای بدی زد چون هنوز بچم یتا پرنده می زنه و پاشو تکون نمیده. قبلیها روی ران رو می زدن این بغل ران زده. نمی دونم واقعا فرقی داره یا نه.
بعد. خانم وزن گیری اصلی که باردار بود و حالش هم خوب نیود دستیارش کارهارو انجام داد. دور سر بچم رو هم اشتباه گرفت دستگاهشون ارور داد و اونم گفت دو هفته دیگه برای چک دوباره بیا. یهو به ذهنش رسید
الکترسیته:  الكترسیته انرژی نهفته ای در طبیعت و وجود آن در بعضی از مواد موجود درجهان میباشد این نیرو به صورت های مختلف میباشد و دارای 2 قطب میباشد اما به صورت كلی میتوان الكترسیته را به دوبخش تقسیم كرد الكترسیته ساكن++این حالت از الكترسیته عنصری كه آن را بو جود می آورد دارای قطب مثبت+میشود مانند وسیله پلاستیكی كه بر اثر مالش دارای قطب مثبت میشود یا بدن انسان كه بر اثر برخورد با این گونه اشیاء درای قطب مثبت الكترسیته ساكن میشود فقط زمین تامین
توی دریاااایی از کتاب و جزوه و لباس و اسباب‌بازی و شلوغی و آشغال(:/) غرق شده‌م.
۴۱ تب کروم همزمان باز دارم که هر کدوم یه موضوعِ مربوط به این رشته‌ است که گوگل کردم که شاید این تو مصاحبه بیادااا! 
آخه دخترم نونت نبود، آبت نبود، این همه تغییر رشته‌ت واسه چی بود؟ :/
+مرتبط
فکرش را بکنید اگر خیار نبود سالاد شیرازی هم نبود و اگر سالاد شیرازی نبود لوبیا‌پلو و کلی از غذاهای خوشمزه دیگر هم صفایی نداشتند. بعد از گوجه فرنگی، کلم و پیاز، خیار یکی از اصلی‌ترین سبزیجاتی است که در سرتاسر جهان کشت می‌شود.
این میوه - سبزی سرشار از مواد مغذی مختلف مانند لیگنان‌ها و فلاوونوئیدها می‌باشد. این ترکیبات خواص آنتی‌اکسیدانی، ضد التهابی و ضدسرطانی دارند. در این مقاله می‌خواهیم بیشتر راجع به فواید خیار صحبت کنیم. لطفاً با ما هم
آیا شیطان وجود دارد؟ آیا خدا شیطان را خلق کرد؟استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را
به چالش ذهنی کشاند.آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟
شاگردی با قاطعیت پاسخ داد: "بله او خلق کرد"
استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟" شاگرد پاسخ داد: "بله آقا"
استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد، پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز
وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر ماست، خدا نیز شیطان است"
شاگرد نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از
حامد تمام جملات دکترراباعبارت بعیدمیدانم در ذهن خود یکی کرده بود.گویی فائزه اولین زنی نبود که به خاطر زندگی عاشقانه به قتل می رسید.چون حامدبشکلی به صورت خیره شده بود که انگارمنتظرمرگ آنی او هست.
درهمین حین پیامی مبنی بر بردن یک جایزه میلیاردی دریکی از مسابقات اتومبیلرانی برایش آمد.شوکه بوددیگربه فکر فروش اعضای بدن همسرش نبود.گویی پول باروح اوبیشترتماس می گرفت.
تکست آهنگ بام نبود کسی علیرضا طلیسچی
من یه مو نذاشتم از سرِ تو کم بشه
قبلِ تو نذاشتم هیشکی عاشقم بشه
من گذاشتم عشقت حسرتِ دلم بشه
اما تهش دو سه تا یادگاری موند ازت
بعدِ تو دلمو دیگه خوش کنم به چیت
لَک زده دلم برای حرفای دلیت
بعدِ من نذار کسی بیاد توو زندگیت
من فقط دلم به دیدنت خوشه فقط
باهام نبود کسی تا وقتی باهام بودی
در میومد اشکت اگه جام بودی
این دلم یه ذره میشه واسه عطر و بوت
کاشکی دست نذاشته باشه یکی دیگه روت
یکی دیگه روت …
لطف کن ، هر چی پی
آدم های زیادی رفته اند رفیق!آدمهای زیادی ک مثل
روزهای 18سالگی مان برگشت ندارند و امشب توی گلو بغض بزرگیست.بغضی ب اندازه همه
مسیرهای رفتن.همه مسیرهایی ک همه آدمهای رفته توی هر ایالت و کشور و جزیره ای
گذراندند تا ب ادرس تازه ای برسند ب مقصد تازه ای ک انتهای هر تصمیم تازه منتظرشان
بود.اما من ابتدای همه مقصدها نشستم ک بیایی,نیامدی لاکردار!پلاک خانه ام را نو
کردم.درش را رنگ زدم :سبز ابی کبود.درختچه ی اقاقیا کاشتم کنار چنار بلند کوچه .اقاقیا
ک همیشه
اگر مقدار مساوی از نور قرمز ، سبز و آبی که به اندازه کافی روشن باشند، باهم ترکیب شوند، یک تون خنثی از نور سفید ایجاد خواهند کرد. سیاه از نبود همه ی رنگ ها ایجاد می شود.
 
× بدین سبب که فعلا نمی تونم اون جور که به دلم بچسبه اینجا بنویسم، فعلا این تیکه کتاب رو داشته باشیم
از کتاب نوردهی نشر پرگار! 
 
× امروز بی خود سرم درد می کنه. احساس می کنم سرم خشکه. همش آب میخورم. زمستون سرایت کرده
 
× خدایی سایان و ماژنتا خیلی کلمه های قشنگین. اصن من اسممو عوض می
می خواهم از مردی بنویسم ، مردی که مالِ رویا ها نبود ، مال افسانه ها و قصه ها نبود ، بلکه غمخوار غصه نشینان بود.مردی بود از دیار خدا ، و از کوچه ی پیامبران ، اما پیامبر نبود. کوه ایمان را در وجودش خدا محکم نموده بود و بر این کوه درخت تنومند شجاعت سبز شده بود ، درختی که خزان و خشکیش فقط در فصل خدا بود . در قلب او هیچ گل سرخی بهر بوئیده شدن از سوی دنیا ، نروئیده بود .
در آسمان دل "او"هزار هزار دسته پرنده به عشق خدا ولی بی هیچ منتی برای مردم ، آواز می خوان
محل کارم عوض شده و در محل کار جدیدی مشغول شدم. در محل قبلی و همچنین در محل جدید اتفاقات و بهانه های زیادی برای نوشتن دارم که انشاالله در رابطشون خواهم نوشت.
یکی از اصلی ترین موضوع ها نبود دستورالعمل ها و فرایندهای مستنده که متاسفانه هم در محل کار قدیمی وجود داشت و هم در محل جدید وجود داره. نبود مستندات باعث شده که شروع کنیم اولاً به مستندسازی وضع موجود و ثانیاً برای کارهای مختلف دستورالعما و رویه و فرایند و ... تدوین کنیم.
ادامه مطلب
صندلی عقب نشسته بود، دقیقا پشت سر من. از صندلی جلو کج شده بودم و داشتم باهاش حرف می‌زدم. صورتش پیدا نبود و حرفی نمی‌زد. انگار فقط منتظر بود به مقصد برسیم تا پیاده شود و حرف‌های من را گوش نمی‌داد. پس از چند دقیقه وقتی فهمیدم به من گوش نمی‌دهد بی‌خیال شدم. نفسم را در سینه حبس کردم و پوف بلندی کشیدم. سرم را به مشت دست راستم تکیه دادم. بیرون را نگاه کردم. سیاهی بود. چیزی پیدا نبود. چهره‌اش یادم نیامد. یک لحظه ترسیدم که نباشد. چرخیدم که او را در صندل
چند سال پیش که اینترنت به اندازه این روزها محبوب و توسعه یافته نبود خیلی ها نمی دانستند که چگونه باید از مهارت های خود درآمدزایی کنند. این روزها همه چیز تغییر کرده است. حالا شما می توانید پشت میزتان بنشینید و با نوشتن مقالاتی که به درد مخاطبانتان می خورد، تولید ویدئویی که نیازهای آنان را برآورده می سازد یا تولید پادکستی که به سوالات شان جواب می دهد به راحتی درآمدزایی کنید.
ادامه مطلب
اگر جنگ نبودتو را به خانه ام دعوت میکردمو میگفتمبه کشورم خوش آمدیچای بنوش خسته ایبرایت اتاقی از گل میساختمو شاید تو را در آغوش میفشردماگر جنگ نبودتمام مین های سر راه را گل میکاشتمتا کشورم زیباتر به چشمانت بیایداگر جنگ نبودمرز را نیمکتی میگذاشتمکمی کنار هم به گفتگو مینشستیمو خارج از محدوده دید تک تیر اندازانگلی بدرقه راهت میکردماگر جنگ نبودتو را به کافه های کشورم میبردمو شاید دو پیک را به سلامتیت مینوشیدمو مجبور نبودم ماشه ای را بکشمکه ب
چه عواملی نقش مهمی در افزایش دقت اندازه گیری دارند؟
۱- دقت وسیله اندازه گیری هرچه وسیله اندازه گیری دقت وحساسیت بیشتری داشته باشد اندازه گیری دقیق تراست مثلا خط کشی که برحسب میلی متر مدرج است دقیق ترازخط کشی است که برحسب سانتی مترمدرج است.

۲- مهارت شخص آزمایشگر.یکی ازمهارت ها نحوه خواندن نتیجه اندازه گیری است .

۳- تعداددفعات اندازه گیری.برای کاهش خطا دراندازه گیری هرکمیت معمولا اندازه گیری را چند بار تکرار می کنند. میانگین عددهای حاصل از ا
للباقی
نیاز، آدم را وابسته می کند؛ و وابستگی، ذلت می آورد. 
به عبارت دیگر به هر اندازه که ما نیاز داریم به همان اندازه وابستگی داریم و به همان اندازه ذلیل هستیم!!
این مفهوم هم در مقیاس فردی و شخصی معنی پیدا می کند هم در مقیاس ملی و بین المللی. 
من از نیاز و وابستگی و ذلت متنفرم! و از همه نیازهایم پشیمانم ... .
للحق
امروز از آن روزهایی بود که بعد ها قطعن از آن یاد خواهم کرد.
مدت هاست روزها از ساعت سه بعد از ظهر برایم شروع میشود و به هفت صبح میانجامد.
در این بین هیچ کار مفیدی انجام نمیدهم
نه فیلم میبینم
نه کتاب میخوانم
حال این روزهایم طور عجیبیست
این روزا کتاب ضدخاطرات نوشته آندره مارلرو با پفک نمکی برایم فرق خاصی ندارد
جفتشان را به یک اندازه دوست دارم.
این روزا همه را به یک اندازه دوست دارم
به اندازه هیچ
سر نی در نینوا می ماند، اگر زینب نبودکربلا در کربلا می ماند، اگر زینب نبودچهره ی سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگپشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبودچشمه ی فریاد مظلومیت لب تشنگان در کویر تفته جا می ماند اگر زینب نبودزخمه ی زخمی ترین فریاد در چنگ سکوتاز طراز نغمه وا می ماند اگر زینب نبوددر طلوع داغ اصغر، استخوان اشک سرخدر گلوی چشم ها می ماند اگر زینب نبودذوالجناح دادخواهی ، بی سوار و بی لگامدر بیابان ها رها می ماند اگر زینب نبوددر عبور از بستر
فقط می تونم بگم سخته.نبود عزیزان ات خیلی سخته. سخته درو باز کنی و کسی نباشه بهش سلام کنی ... 
سخته فقط برای خودت غذا درست کنی ... 
سخته کسی راجع به خریدت از تره بار نظر نده ... 
=)) 
:((  سخته کسی نباشه بری رو اعصاب اش ... اعصابشو خورد کنی بعد بخندونیش :)) 
در این حد سخته که رابط ام با گلدون های خونه تو این مدت عوض شد ... 
هزاری هم صدا و تصویر رو داشته باشی، بازم سخته چون "حضور" نمیشه ...
.
.
.
.
البته که به این "نبود" عادت می کنیم احتمالا ... اما خب اذیت خواهیم شد تا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ مدرسه نورعلم و فردوسی کنرک (گندمان)